دور شدن
دور شدن از آنچه من را من میکند. آدمها یادها جاها زمانها و نماندن پیش از بسته شدن گرههای علاقه رفتن
تبادل بین حس و احساس جای خالی یک لمس معنیدار یک بغل یک بوسه گرفتن دست و جای خالی عشق محبت ورزیدن و محبت گرفتن حس کردن جای خالی در تمام سطح و عمق بدن و از سنگینی افکار به خواب رفتن
یک خاطره به یاد میآید میشود آن را گرفت پیش از آن که بتوان درست نگاهش کرد از دست رها میشود میتوان دوباره سراغش رفت و در تلاش برای گرفتن این پروانه از پا افتاد یا در باتلاقی که پناهگاه اوست غرق شد دشوار میشود نادیدهاش گرفت این پروانهٔ بیپروای رنگینبال را
جعبهٔ کارتنی کهنه پر از کاغذهای بزرگ و کوچک همگی سیاه از نوشتههای کهنه رویش را غبار سالها پوشانده اما نوشتههایش در قلب یک نفر همیشه در جوشش است. باز کردن جعبه گناهی بزرگ است باز نکردنش مجموعهای بزرگ از گناههای خرد و سوزاندنش ناشدنیست.
جدا از دنیای پیرامون سوار قایقی بر دریای درون در تلاشهای گهگاه برای صید تکهپارههای خویشتن و کوششی پیوسته برای پرهیز از گردابها
زندگی نبردی سخت برای زنده ماندن نبرد نهایتاً محکوم به شکست شاید هم نه. شاید فرصتی برای همدلی با همدردها همزیستی با همنبردها. اموجی لبخند.